۰۸ مهر ۱۳۹۱


به تخمم که بهترین استاد دانشگاهم و استاد راهنمایم تو زرد از آب در می آید،به تخمم که خواهر مدیر گروه بی شعورمان مرد،به تخمم که پایان نامه ام تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاده،خیلی چیزهای دیگر هم به تخمم... وجود یک آدم مثل لاله بس است برای این دنیا،بعد که او را دیدی در خانه دکتر بهزادی ، آسمان هم شُر و شُر روی سرت بارید  و تو هم همه ی حرصت را فریاد زدی توی خیابانهای تهران دیگر حالت خوب است...
من بالاخره انتقام خودم را از این زندگی می گیرم ...
این شهر و کشور هم ارزانی همه ی آدمهای روشنفکری که از همه بیشتر آدم را به گآآآآآآآ می دهند...