۰۸ آبان ۱۳۹۱


یک سال و نیم گذشت از روزی که پویان مرد،از روزی که کشته شد...مردن غم انگیز است و کشته شدن غم انگیزتر...
دیروز بالاخره دادگاه برگزار شد،اولیای دم ساکت بودند،خشمشان را قورت داده بودند،خشمشان بغض و بغضشان اشک بود...فقط یک جمله گفتند "از محضر دادگاه تقاضای اشد مجازات را داریم" . اشد مجازات یعنی قصاص،یعنی اعدام...سجاد هم هیچ دفاعی نداشت و به حکم خود قانع...فقط گفت نمیخواستم اینطوری شه.
اولیای دم ،یعنی خاله و شوهر خاله ام از دیروز حالشان بدتر است،شاید دارند حس قاتل بودن را مزه مزه میکنند...
رفتن پویان خیلی چیزها را به هم ریخت،ولی نبودن سجاد هیچ کدامشان را ذره ای جبران نمیکند...
 غمگینم،کاش میشد راه دیگری پیدا کرد...

۰۶ آبان ۱۳۹۱


تو هیچ وقت نمی فهمی که ته مغز من چه میگذرد...نه تو شاید هیچ کس دیگر هم نفهمد چرا که من میخواهم کسی نفهمد...من قابلیت این را دارم که منزوی ترین و تنهاترین ِ آدمها شوم .از نزدیک شدنهای زیاد بیزارم.رم میکنم.زود خسته میشوم از همه چیز...خیلی خوب است که تو این را فهمیده ای...
اگر جمشید بسم اله و چهارپایه اش آرزوی رفتنم را به گا دادند این را مطمینم که در تهران می پوسم...برای یک آدم منزوی زندگی در این شهر مثل خودکشی است...تنهاییم با بوی چوب و دود جنگلهای شمال خیلی سازگارتر است...یک کم جا می خواهم برای کارم و یک مشت عکس از آدمهای گذشته و کاغذ و مداد که هی آنها را بکشم و هی نشخوار کنم گذشته و آدمهایش را...

۲۱ مهر ۱۳۹۱


محمود می گوید تصور کن تیرهای چراغ برق را که یک سری آدم از آنها آویزانند و دار زده شدند...وقتی دار زده شدند دیگر لباس ندارند که ما بفهمیم آخوندند،فقط آدمند...خیلی تصویر ترسناکی است ، تهران را تصور کن که این شکلی شده باشد و به هر تیر چراغش یک آدم آویزان...این جمله را ،خیلی شنیده ام از آدمها،شاید برای خالی کردن خشمشان،که همه ی آخوندها را باید دار زد...ولی من می ترسم خیلی می ترسم از آن روزی که مردم واقعاً بتوانند این تصورشان را به حقیقت تبدیل کنند، مردمی که می روند هزار هزار، اعدام تماشا کنند کله ی سحر، حتماً می کنند این کار را...من از مردمانمان می ترسم ...با این مردم ،داشتن این قانون ها هم هیچ عجیب نیست و بهنود ها و آرش ها حالا حالا ها پای چوبه دار می روند و هزار هزار به تماشا...جای ِ کوهیار ها هم که توانستند چند زندگی را نجات دهند از دار، که حقوق بشر را می خواستند فقط، 350 اوین است...ده اکتبر روز جهانی لغو مجازات اعدام بود...
من از آن روز تهران که رسیدن به آن هیچ محال و دور نیست میترسم...