۲۴ خرداد ۱۳۹۲

دو ماهی می شود که به طور جدی استرس فردا را داشتیم و هر کار توانستیم کردیم...اوائلش نه چندان مطمئن ولی بعداً ترهایش خیلی مطمئنتر..این وسط ها هم هی نا امید شدیم و دوباره امیدوار...دوباره مصمم...فردا انتخابات است.فکر میکردم خیلی استرس خواهم داشت در این شب،ولی آرامتر از آن چیزی ام که فکر میکردم...چرا که فارغ از حال شنبه مان و نتیجه ،تا همین جای ِ کار راضی ام...بحثهای زیادی کردم این روزها با آدمهای مختلف...خیلیها را راضی به رای دادن کردم که شاید شنبه بیایند رایشان را از من پس بگیرند...با چندتایی دعوایم شد چرا که ادبیاتشان ادبیات توهین و تمسخر بود، دوستیمان هم قطع خواهد شد که چه بهتر...بر عکس خیلی از دوستانم من نا امید نیستم و فردا با حالی خوب به پای صندوق میروم، نه امیدوار به نتیجه،امیدوار به خودمان، به آنهایی که از روز اول پشت هم ایستادیم و این موج را شکل دادیم...که منتظر جو نماندیم و خودمان ساختیمش...نه مثل خیلی از بزرگان....

امروز یک مطلب از یک طرفدار قالیباف خواندم و یک مطلب هم از آقای یامین پور که معرف حضور همه تان است...جدا از همه ی تحلیل هایشان ،این راضی ام کرد که اعتراف کرده بودند به احتمال وقوع دوم خردادی دیگر...چیزی که چهار سال پیش با آن همه قدرت و پایگاه مردمی بیشترمان هیچ وقت ندیدیم از طرفدارهای مخالف، در جواب احمدی بای بای هامان توی چشمهایمان زل میزدند و خیلی مطمئن میگفتند شنبه خواهید دید چه کسی بای بای میکند...هیچ وقت آنها اینقدر جدی مان نمیگرفتند ،چرا که به نتیجه از پیش تعیین شده شان خیلی مطمئن بودند،و خیالشان از ما راحت بود ،ولی ما بعد از انتخابات آنها را شگفت زده کردیم....امسال این ترس برای آنها زودتر رخ داده چرا که از نتیجه هیچ اطمینانی ندارند...و این را من نتیجه آن روزهای اعتراض بعد از 88 و تمام این چهار سال و اتفاقاتش و حال هم ماندن ما کنار هم بعد از این همه سرکوب ،هر چند خسته هر چند نا امید و نه چندان مطمئن می دانم...

یک پسر عمو هم دارم که بک گروند موبایلش خامنه ای بود همیشه و چهار سال پیش هم به احمدی نژاد رای داده بود  از آن ولایتی های دو آتشه...امروز در تبلیغات آخرم که به اس ام اس دادن به تمام فون بوکم رسیده بود به او هم اس ام اس دادم و در جواب این شعر را برایم فرستاد"هوای چشم من و تو چقدر بارانی است و باغ تشنه ی یک اتفاق روحانی است" و در جواب نا باوری من ،اطمینان داد که شوخی نمیکند...و من تمام این چهار سال را مرور کردم که چه قطره قطره نفوذ کرده غممان و بغضمان و خشممان در جامعه...من نا امید نیستم چرا که می دانم این راه بسیار طولانیست و خردادها بارش به دوش تاریخمان و آدمهایش خیلی سنگین است ...