۱۴ شهریور ۱۳۹۲

من آدم تمام‌نکردنهای بزرگ و نصفه‌نیمه رها‌کردنها هستم در زندگانی‌ام.اصلاً شاخ این رشته‌ام،رزومه کاری‌ و عاطفی و حرفه‌ای و غیر حرفه‌ایم پر است از این نصفه‌نیمه‌ها...چند روز پیش بعد از افسردگیِ‌ ناشی از یکی دیگر از‌همین تمام‌نکردنها،توی تاکسی ،بی هدف و و‌ِل و خسته‌ی‌زیاد توی شهر،برای آرام‌کردنِ خودم یک پایان باشکوه را ایمجین میکردم...خودکشی میکنم و یک جمله هم بیشتر برای تصمیمم نمی‌نویسم...من آدم تمام‌نکردن‌هایم،خسته‌ام ولی می‌خواهم این یکی را تمام کنم،زندگی‌ام را...
به‌به ،چه پایان باشکوهی،و تصور این پایان کلاً حالم را خوب کرد.