۲۰ مرداد ۱۳۹۲

وسط مرداد و گرمایش ،یک روز صبح بلند میشوی واصلاً هم انتظارش را نداری ،با یک صبح پاییزی روبرو میشوی ،خوشحالی اما دلت از نوع پاییزی اش هم میگیرد،دوست داری بزنی به دل کوه و طبیعت توی این هوای ِ خوبِ دو نفره،ولی نفرِ دوم هم که خواب است و دور...پس کوه و طبیعت نفرِ دوم را ول میکنی و راه مترو راپیش میگیری که حتی از حال آسمان هم بی خبر شوی،بروی زیرِ زیرِ زمین....

۱ نظر:


  1. این قسمت کامنت ها را باز بگذار نویسنده جان!

    آدم خفه می شود وقتی نوشته ات را می خواند و حرف

    دارد... یک کوه حرف...

    پاسخحذف