۰۵ خرداد ۱۳۹۱

خوش به حال "سین" که همه ی حرفهایش را بالاخره به یکی گفت، همه آن حرفهایی که آدم خودش هم دوست دارد فراموششان کند،همه ی آن کارهایی که قبلن ترها کرده ای و دوست داشتی که نکرده بودی،همه ی آن چیزهایی که یک بخش دیگر خودت را نشانت داده که اصلن دوستش نداری و با خودت می گویی که مگر میشود من این کارها را کرده باشم. و هیچ وقت به هیچ کس بازگویشان نکردی ، توی گوشه ی خاک گرفته ذهنت تلنبارشان کردی و سراغشان نمی روی ولی به شدت هستند،وزنش را روی ذهنت حس میکنی ولی کتمانش میکنی، یک وقتهایی دوست دارم که جارشان بزنم و به آدمهای اطرافم بگویم منی که میشناسید این نیست که میبینید ،این من خیلی بخشهای دیگر دارد که هیچ فکرش را نمیکنید،دوست داشتم مثل"سین" همه ی حرفهایم را بی ترس از قضاوت به یکی میگفتم و ذهنم را برای همیشه سبک میکردم...می دانم که حال این روزهای "سین" اصلاً خوب نیست ولی حسادت میکنم به حالش که این همه راحت کرده خودش را...

۰۱ خرداد ۱۳۹۱




شب می آیی خانه و روی روال هر شب شصت دقیقه ات را میبینی که ببینی کجای دنیا چه خبر است و باز در کجا چند نفر دیگر منفجر شدند که امشب قرعه به نام سربازهای در حال تمرین رژه ی یمن افتاده و چه دردناک است،یاد همه ی دوستهای سربازم می افتم...
و نمیدانم چه می شود که خون یک سری مردم رنگین تر از جای دیگر میشود که این آقای محترم سخنگوی خارجه مان هِی سنگ مردم بحرین را به سینه میزند و مردم مردم میکند ،یکی نیست بپرسد مردم سوریه ،پس چه هستند....و باز اعصابمان خرابتر میشود...
ارومیه هم که امروز درگیری بوده و چیزی شبیه آن روزهای پر استرس خودمان...
در ادامه هم اخباری در مورد گشت ارشاد و افزایش برخورد در شروع فصل گرما حالت را بیشتر جا می آورد و هِی مثل پیرزنها زیر لب غر میزنی به جان دنیا...
خلاصه اینکه مدتهاست که هر خبری که میشنویم خبر بده، و عجیب که جز روزمره زندگیمان شده این عادت به تلخ شنیدن...
خرداد هم شروع شد و دوم خردادش هم رسید و می دانم که ما دیگر به خرداد پر حادثه عادت نداریم و چه دوریم از آن روزها...


پ.ن:خواندن مادام بوواری حال این روزهای عین همم را بهتر کرد،به هر آن کس که نخوانده و خواندن دوست دارد توصیه میگردد.

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱

نوشهر....چه جای قشنگ و با صفایی...یکی از شهرهای توریستی ماست...در آنجا به آدم خیلی خوش میگذرد، هوای بسیار خوبی دارد ،مردمانشان از نوع مردمان ده بالا دست ِ سهراب هستند، مسؤ لان خیلی خوب و دلسوزی هم دارد که به شدت نگران این هستند که اگر گذر شما به نوشهر افتاد حتماً باید بهتان خوش بگذرد و گرنه آنها خیلی ناراحت می شوند، به خاطر همین عزم خود را جزم کرده اند که حتماً این مهم رخ بدهد، ولی این میان یک مشکل وجود دارد ...همه چیز کامل است الّا یک چیز...بله درست حدس زدید ،این مشکل افغانها هستند،حضور افغانها و زندگیشان در نوشهر داد همه را در آورده،همه ی نظم و زیبایی آنجا را بر هم زده،لحظات شاد توریستها را به کامشان تلخ کرده... ولی هیچ نگران نباشید ،این مشکل بالا خره حل شد، و مسؤلین محترم امروز اعلام کردند که از حضور افغانها در نوشهر جلوگیری میشود و از همه ی دوستان عزیز تقاضا کرده اند افغانهایی را که میشناسند به مقامات ذی ربط معرفی کنند....


من خیلی عصبی هستم و هیچ نمی فهمم یعنی چه این خبر...اول کوه صفه بود و حالا هم نوشهر...من دیگر نمیتوانم توی چشمهای یک افغان نگاه کنم.....
شعار سال جدید:تعادل،بیولوژی
برنامه: شنبه ها و چهارشنبه ها استخر و شنا
انتظار: بهتر شدن حالِ روحی و کسب آرامش بیشتر
امروز چهارشنبه
نتیجه: غمگینم

همسایه هایم


شات گان

یک وقتهایی که اعصاب حرفهای اضافه ، آدمهای اضافه،اتفاقات اضافه و خلاصه هر آن چیز ِاضافه تر از ظرفیت ِ اعصابم را ندارم دلم می خواهد یک شات گان داشتم و همه ی آدمهایی که مسبب این چیزهای اضافه بودند را در یک چشم به هم زدن پخش آسمان می کردم....می دانم که احتمالاً مریضم که این همه خشونت را تصور میکنم و بد لذتش را می برم  ولی اصلاً مهم نیست ...کاش یک شات گان داشتم....