من فرزین را خیلی دوست دارم ، سینا را هم ، یعنی یکجورایی
فشارم میافتد وقتی نگاهشان میکنم و توی دلم قربان صدقهشان میروم و دلم میخواهد
فشارشان بدهم ولی نمیکنم اینکار را. هر کدامشان ساعتها میتوانند در دنیای خودشان
غرق باشند و یک کار را هزار بار تکرار کنند و همان قدر که بار اول هیجان زده شده اند
باز هم بشوند و هی لذت ببرند. دنیای فرزین و سینا با هم هیچ فرقی ندارد ، هردو هیچ
کاری با دنیای ما آدم بزرگها ندارند که داریم آینده شان را از ناصرخسرو تا
میرداماد از هم دور میکنیم...شاید یکروز که از کنار هم خیلی اتفاقی گذشتند ،
بخوانند توی چشمهای هم ،آن همه آشنایی را...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر