۰۹ آبان ۱۳۹۲

من فرزین را خیلی دوست دارم ، سینا را هم ، یعنی یکجورایی فشارم می‌افتد وقتی نگاهشان می‌کنم و توی دلم قربان صدقه‌شان میروم و دلم می‌خواهد فشارشان بدهم ولی نمی‌کنم اینکار را. هر کدامشان ساعتها می‌توانند در دنیای خودشان غرق باشند و یک کار را هزار بار تکرار کنند و همان قدر که بار اول هیجان زده شده اند باز هم بشوند و هی لذت ببرند. دنیای فرزین و سینا با هم هیچ فرقی ندارد ، هردو هیچ کاری با دنیای ما آدم بزرگها ندارند که داریم آینده شان را از ناصرخسرو تا میرداماد از هم دور میکنیم...شاید یکروز که از کنار هم خیلی اتفاقی گذشتند ، بخوانند توی چشمهای هم ،آن همه آشنایی را...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر