۲۰ بهمن ۱۳۹۰

از این برگه های تبلیغ که پایینش ریش ریش است مثلا تا یکیشان را بکنی که حتما تماس بگیری باهاشان بدم می آید ،بی دلیل، و همیشه اگر به مسیرم بخورند همه شان را میکنم...امروز مسیرم پر از این برگه ها بود و هی کندم وفکر می کردم که آخر کدام اسکلی تماس میگیرد با اینها...و فکر میکردم که باید یک دفترچه جدید بخرم با کاغذهای کاهی...آخر کاغذهای کاهی حال میدهند برای نوشتن...بعضی روزها عجب مسیرهای آدم شلوغ میشود....وسط فشارهای آدمهای مترو، به این فکر میکنم که اولین نوشته دفترچه ی با کاغذهای کاهی درون کوله ام چیست....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر