کشیدن سیگارهای شبانه، وقت هایی است که به من خوش میگذرد و انگار نگهبان شبانه خانه هایم و خاموش شدن چند چراغ روشن را می پایم که خب یکی دیگر هم خوابید،ولی من هنوز بیدارم. . . و فکر میکنم که کاش همت همیشه همین قدر خلوت بود. . .طعم تلخ سیگار دهانم اذیتم میکند،بلند می شوم و مسواک میزنم ،خنکی نعنا جایش را میگیرد. . .به خیلی چیزها فکر میکنم و دوست دارم هی زمان را کش دهم،زمانهایی که حالم خوب است برای فکر کردن و کار،ولی نمیدانم چرا زمانهای حال خوبم هی زود تمام میشود و هی دوباره دیر می آید. . .
از سرک کشیدن میان روشنی و خاموشی پنجره ها خسته میشوم و به خواندن عشق بازی اورلاندو و ساشای روسی ادامه میدهم. . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر