۰۱ خرداد ۱۳۹۱




شب می آیی خانه و روی روال هر شب شصت دقیقه ات را میبینی که ببینی کجای دنیا چه خبر است و باز در کجا چند نفر دیگر منفجر شدند که امشب قرعه به نام سربازهای در حال تمرین رژه ی یمن افتاده و چه دردناک است،یاد همه ی دوستهای سربازم می افتم...
و نمیدانم چه می شود که خون یک سری مردم رنگین تر از جای دیگر میشود که این آقای محترم سخنگوی خارجه مان هِی سنگ مردم بحرین را به سینه میزند و مردم مردم میکند ،یکی نیست بپرسد مردم سوریه ،پس چه هستند....و باز اعصابمان خرابتر میشود...
ارومیه هم که امروز درگیری بوده و چیزی شبیه آن روزهای پر استرس خودمان...
در ادامه هم اخباری در مورد گشت ارشاد و افزایش برخورد در شروع فصل گرما حالت را بیشتر جا می آورد و هِی مثل پیرزنها زیر لب غر میزنی به جان دنیا...
خلاصه اینکه مدتهاست که هر خبری که میشنویم خبر بده، و عجیب که جز روزمره زندگیمان شده این عادت به تلخ شنیدن...
خرداد هم شروع شد و دوم خردادش هم رسید و می دانم که ما دیگر به خرداد پر حادثه عادت نداریم و چه دوریم از آن روزها...


پ.ن:خواندن مادام بوواری حال این روزهای عین همم را بهتر کرد،به هر آن کس که نخوانده و خواندن دوست دارد توصیه میگردد.