۱۰ دی ۱۳۹۱


تهران هوایش آلوده است این روزها،نفس کشیدن سخت شده است.از این بالا که نگاه میکنم آنور همت را هم به سختی میبینم.احساس خفگی میکنم توی این دود و غبار...دل و دماغ هم که نداشته باشی دیگر اوضاع بدتر میشود...

دلم برف می خواهد،زیاد.یک بغلی پر از ترجیحاً ودکا توی جیب پالتویت بگذاری ،یک عینک هم به چشم بزنی که سفیدی برف چشمت را نسوزاند ، یک جوراب پشمی گرم هم حتماً لازم است،توی سرما پاهایت باید گرم بماند ...اینجوری همه چیز آماده است برای یک پیاده روی طولانی مدت...من آدم سرما نیستم و کلاً گرما را ترجیح میدهم ولی برف داستانش فرق میکند...

کاش زودتر ببارد ،احساس خفگی میکنم...