۲۰ بهمن ۱۳۹۰

و اما این روزهای من...فکر میکنم که آنقدر باید بخوانم تا غرق شوم در کدام یکی شان و کی نمیدانم ولی باید غرق شد .در هر کدام که ببلعد تو را بیشتر...دیگر باید یواش یواش تناسخ را قبول کنم چون هضم این روزها را برایم راحتتر میکند...چرا من باید همه چیز را ببینم انقلاب بعدش را،جنگ را،مدرسه نظام را،انصراف را،هنر را،علف را،88 را، 89 را،90 را، اعتصاب را و غذا را،دلار 1800 را که آرزوهایت در صفر های آخرش ذره ذره به گا میرود..حتماً در زندگی های قبلی ام تِر زیاد زده ام که امروز اینجایم...از ناخود آگاهم می ترسم...کینه زیادی به دل دارد...از خیلی ها... واین است این روزهای من....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر