۲۰ بهمن ۱۳۹۰

گوشهایم درد میکند ،آخر به این گوشواره های خوشگل فانتزی حساسیت دارد...یک روز که هوس انداختن آنها را میکنم تا یک هفته باید خارش لاله گوشم را تحمل کنم....گوشه ناخن سوم دست چپم هم درد میکند هی با دندان گوشه اش را میکنم و هی دردتر میگیرد...چند تا درد ریز و مزمن دیگر هم دارم...پریود را کم داشتم که آن هم از راه رسید و به مجموعه دردهایم دلدرد هم اضافه کرد و باعث خانه نشینی امروز مان شد....
اینها را همه گفتم ولی مشکلات زندگی من هیچ ربطی به این دردهای ریز و مزمن ندارد...همه ی آدمها یک سری از این دردها دارند مثل آدمهای اسب حیوان نجیبی است... 
من آدمی هستم که دقیقاً چهارده روز و 8 ساعت و چند دقیقه است که دچار شکست عاطفی شده...البته الان که فکر میکنم از چند ماه پیش شروع شده بود ولی من نمی خواستم که باور کنم...حال من خوب نیست ..بد است...استرس دارم... اعتماد به نفس ندارم... از آدمها بدم میآید...حوصله ندارم ...میخواهم سر به تن هیچ کس نباشد...عصبا نیم...دلتنگم...و هزار درد دیگر که امید دارم این دردها دیگر مزمن نشوند ...اینها همه برای من زیاد است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر