۲۱ دی ۱۳۹۱


چند روزی است که در خانه ما صلح برقرار است،و من فکر میکنم که صلح عجب چیز خوبی است و کاش اینبار دیگر این صلح از بین نرود وکسی پیمان صلحمان را نشکند،ولی میدانم که باز هم یکی این کار را میکند،کسی که در این شرایط اموراتش کمتر میگذرد...حالا تا آن موقع را باید غنیمت شمرد...

 ماتادور ِ آرمز اند اسلیپرز ریپلی میشود، من تیرامیسو میخورم و غروب کردن خورشید را دنبال میکنم تــــــــــــــــــا، تاریک شدن آسمان...و فکر میکنم که با لیکورش حتماً خیلی خوشمزه تر است...

کاش همه ،همیشه در صلح بودیم و هِی تیرامیسوی لیکوردار میخوردیم...


پ.ن: به بهانه ی نمایش " دوشیزه و مرگ " گروه تئاتر اوینی ها ،متن نمایش را خواندم، تا حالا که از حسرت ندیدنش چیزی برایم کم نمیشود، حداقل بتوانم تصویری بسازم از بازیهاشان ...