۱۹ دی ۱۳۹۱


مرز بین یک چیز با متضادش خیلی باریک است.عقل و جنون،خوشبختی و بدبختی، دوست داشتن و متنفر بودن،و در حالتی کلی بین دو واژه ی نخ نما شده ی بودن و نبودن....زندگی در دنیای متضادها سخت است،ثبات و تعادل هیچ نقشی در این دنیا ندارد...

همین است که آدمهای لبِ مرز انقدر زندگیهای سخت و نکبتی دارند و هیچ وقت هم درست نمی فهمند که به کدام ور تعلق دارند...این ور یا آن ور ِ مرز؟

زندگی من همه ی عمر عین زندگی ِ آدمهای لب ِ مرز بوده.

دیشب فیلم پذیرایی ساده  مانی حقیقی را دیدم،دیدنش توصیه میشود هر چند نمی دانم که دوستش داشتم یا نه؟!