۲۱ فروردین ۱۳۹۲

دارم سعی میکنم زندگی سالم تری داشته باشم،و تصمیم به ورزش کردن گرفته ام.چرایش را خیلی نمی دانم،فکر میکنم برای حالم و روانم بهتر است ،نه اینکه لزومن بخواهم انسان سالمتری باشم و از دود و دم ِ زندگی ام فاصله بگیرم و لابد هم از فردایش فقط سبزیجات پخته بخورم و به جای نوشابه ،آب معدنی.نه،صرفاً چون فکر میکنم برای روحیه ام بهتر است و کمی مرا از دنیای برزخی م نجات میدهد و دور میکند...
برای این منظور هم، یوگا و صخره نوردی گزینش شدند.این را هم بگویم که به نظرم ورزش انتخابی ِ آدمها خیلی نشانه ی شخصیتشان است،یعنی از روی ورزششان میتوانی بفهمی که از کدام دنیا می آیند،لازم به ذکر هم نمیدانم هست یا نه ،که این صرفاً یک نظریه از من است و هیچ کلیتی میتواند نداشته باشد.
مثلاً کسانی که اسکی ورزششان است یک چیزند و آنها که رزمی کارند چیز ِ دیگر. واترپلو بازها با پاراگلایدربازها از آب تا آسمان بی ربطند به هم...خلاصه!اینها را گفتم که بگم از آدمهایی که یوگا بخش مهمی از زندگیشان است و این کاره اند هیچ خوشم نمی آید،یک حالِ من خیلی خوبم ِ تخماتیک دارن که لجت را در می آورد و میخواهی توی صورتشان داد بزنی که هووووی یارررو!با این همه بدبختی که همه داریم چجوری میتونی هی بگی حالت خوبه و همه چی تحت کنترلته،اونم با چهار تا عضله سفت و شل کردن...حالا هم من رفته ام که این بدن سالها ورزش به خود ندیده ام را یک کم روغن کاری کنم و این داستانهای مدیتیشن و صحبتهای جفنگش را هم باید به جان بخرم.
و اما صخره نوردی کلاً داستانش فرق میکند و خیلی دوست داشتنی تر است،چه ورزشش ،چه آدمهایش.هنوز خیلی وارد دنیای صخره و آدمهایش نشده ام، اما تا به اینجا و با توجه به مشاهداتم به نظرم آدمهای خیلی واقع بین و منطقی و محکم از لحاظ روحی هستند و در مجموع با حالتر و جذابتر برای معاشرت...
حالا بعد از این همه سال بیگانگی و حتی دشمنی با ورزش، این تصمیم جدیدم،حکم یک انفجار بزرگ را دارد،تا ببینم خودش و ترکشهایش چه میکند با حال و احوالمان...