۲۶ فروردین ۱۳۹۲


از این بادهای وحشتناکی که یکهو می آید خیلی می ترسم،آدم فکر میکند الان جد و آبادت را از ریشه در می آورد و با خودش هر جا که خواست می برد...البته همان بهتر که یک روزی یکی پیدا شود و جد و آباد مرا با خودش ببرد به هر کجا که خواست و من قول میدهم که هیچ سراغی ازشان نگیرم و حتی سپاسگذارش هم میشوم...آدم یا باید یک گذشته و آبا اجداد درست درمان داشته باشد ،یا اگر از این نیم بندهایش دارد و معلوم نیست کی به کجاست ،همان بهتر که به بادِ وحشیِ بهاری بسپارش...بعدش هم ذهن تو خالی و پاک می شود از این همه مناسبات و اسم های صد تا یک غاز ،درست مثل آسمان تهران ،مثل الان که پاک است...

پ.ن:دمبل زدن عجب کار دلچسبیست ...خیلی تند و سریع منتظر ظهور عضله های بازوهایم هستم.باید زودتر بیاید،که اگر نه،بیم آن میرود از این یکی هم خسته شوم...