۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۲


سرما خورده ام و دماغم قرمز شده است و میسوزد ،بس که با دستمال کاغذی هِی آب دماغم را گرفته ام.از عصر بعد از کلاس ،بس که بی حال بودم ،ولو شدم روی کاناپه جلوی تلویزیون و خودم را سیراب کردم از دیدن هر گونه برنامه چرند .وسط هایش هم یک ، دو تایی برنامه خوب دیدم که یکیش بخوان آزادی بود در مورد یک خواننده ی زیرزمینی در تونس،دیدنش حال داد و رفتم به آن دوران خودمان و موزیک ها و حال و هوایش، که اندازه چهار سال از من دور نشده و یک وقتهایی لحظه لحظه اش را زندگی می کنم و فکر میکنم بد است که هنوز آن روزها این همه به من نزدیک است...
دچار رخوت بیماری و افسردگی احتمالاً ناشی از آن هستم. و همین طور اینرسی سکون در تخت خواب ماندن،انقدر که پشتمم و زیر کونم خیس است بس که نشسته ام در تخت و عرق کرده ام .حال هیچ چیز را ندارم .یک دستمال لوله میکنم و فرو میکنم توی سوراخ دماغم ، تا پوستش را بیش از این نکنده ام و باز هم سرم را میکنم زیر پتو تا خوابم ببرد....