۲۴ مرداد ۱۳۹۲

نمی دانم اسمش چیست که به یک جایی برسی که یک سری از حرفهای همیشگیِ زندگی ات را نقض کنی،احمق شده ام،خر شده ام یا دیوانه،شاید هم عاشق شده ام.احتمال رخداد آخری بیشتر است،چون همه چیز زندگی ام سر جایش است و همان کارها را که همیشه میکرده ام باز هم میکنم ،پس در سلامت عقلم بعید میدانم اتفاق مهمی رخ داده باشد.این لحظه ی مهمی در زندگی ام است ، لحظه ای که دیگر نظر هیچ کسی برایم مهم نیست،مثل آزادی است،من هستم و او ،با یک دنیا لحظه های خوب و حال خوب ،که انگار همه شان در اوج تعریف شده...در اوج همه چیز لذت بخش تر است.شاید نوشتنش چیپش کند ولی باید مینوشتمش.

مثل اینکه جدی جدی عاشق شده ام....

۲ نظر:

  1. حالا وسط این همه آدم که همه یا تنهان یا شکستن یا خسته ان خوبه باز یکی هست که خوبه...

    پاسخحذف

  2. عاشقانه هایت جاودانه باد...

    پاسخحذف